دلم می‌خواهد آدم‌های بیش‌تری کتاب‌هایم را بخوانند
دلم می‌خواهد آدم‌های بیش‌تری کتاب‌هایم را بخوانند
هادی خورشاهیان از نخستین جایزه تا جایزه قلم زرین. گپ و گفتی صمیمانه با دوست قدیمی و شاعر و نویسنده فعال که بیشتر به کار اعتقاد دارد تا هوار هوار متداول در دوران اخیر...

گفت و گو از: مسعود اصغرنژادبلوچی

هادی خورشاهیان نیشابوری از گنبدکاووس تا تهران را برای ما معرفی کن؟

پنجشنبه روزی، در گنبدکاووس به دنیا آمدم. دقیقاً ۱۵ شهریور ۱۳۵۲٫ شناسنامه‌ام را چهل روز بعد از نیشابور گرفته‌اند؛ یعنی در همان چندروزه‌گی اولین سفرم به نیشابور رقم خورده است. از حدود یک و سال نیم بعدش هم که کاملاً برگشتیم نیشابور، چون پدرم نیشابوری بود. چند سال اوّل پشت شهربانی آن‌وقت‌ها می‌نشستیم. کوچه‌ی خرّم. خانه‌ی عمویم. خیلی از خاطرات کودکی و نوجوانی‌ام در آن کوچه رقم خورده است. از قبل از دبستان رفتن هم که خطّ کاشمری شدم. ته ته کَفکَدَک. دبستان فرّخی هم می‌رفتم. در دوران راهنمایی که همه می‌دانند ترک تحصیل کردم و از سال ۱۳۷۰ و در هجده‌سالگی دوباره در مدرسه‌ی شبانه از اوّل راهنمایی شروع به درس خواندن کردم. از اواخر دهه‌ی شصت هم شعر و داستان نوشتم و از سال ۱۳۷۰ نوشته‌هایم در مطبوعات به چاپ رسید. از سال ۱۳۷۷ هم که آمدم تهران به‌عنوان دانشجو و الآن هم که کارمند رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هستم. در این سی سال نوشته‌هایم در نشریات متعدّدی چاپ‌شده است. بگویم در هزارتا نشریه، اغراق نکرده‌ام. بیش از صد عنوان هم کتاب چاپ کرده‌ام. از شعر و داستان کودک و نوجوان بگیر تا شعر و داستان و رمان بزرگ‌سال. تقریباً پنجاه جلد از کتاب‌هایم در حوزه‌ی شعر است و پنجاه جلد از آن‌ها در حوزه‌ی داستان. کم‌وبیش نقد هم نوشته‌ام و در کارنامه‌ام کتاب چاپ‌شده‌ی نقد و ترجمه و نمایشنامه و فیلم‌نامه هم به چشم می‌خورد.

بااین‌همه کار در حوزه تألیف و تحقیق این روزها مشغول چه‌کاری هستی؟

دغدغه‌ی این روزهایم بیش‌تر رمان است. حدود پانزده جلد رمان نوجوان نوشته‌ام و یازده جلد هم رمان بزرگ‌سال. ده جلد هم مجموعه داستان بزرگ‌سال دارم که نُه جلدش چاپ‌شده است. در مجموع داستان را به زندگی، ژانر نزدیک‌تری می‌بینم و رمان را بیش‌تر از داستان کوتاه، واقعی می‌پندارم. این روزها رمانی نوشته‌ام که در حال ویرایش آن هستم، ولی به‌هرحال کارهای دیگر هم می‌کنم. شعر می‌گویم. نقد می‌نویسم. یادداشت می‌نویسم، ولی رمان نوشتن بیش‌تر از بقیه‌ی کارها ذهنم را مشغول خودش کرده است. صحنه‌های ماندگار در ذهنم بیش‌تر متعلّق به رمان‌ها و فیلم‌هاست. حس می‌کنم در رمان، به‌خصوص رمان اجتماعی، مثلاً مانند آثار «دیکنز»، به‌خوبی می‌شود حرف زد. دغدغه‌ها را نوشت. چیزهایی را که دوست داری. رمان در همین لحظه‌ای که دارم به آن فکر می‌کنم، برایم واقعی‌تر و ملموس‌تر و ماندگارتر از همه‌چیز است.

از دنیای شعر تا ادبیات کودک، چه مسیری را طی کرده‌ای؟

اوّل اوّلش داستان کوتاه می‌نوشتم. همان اواخر دهه‌ی شصت که در نوشتن جدّی تر شده بودم. شعر هم کم‌وبیش می‌نوشتم یا بهتر است بگویم می‌سرودم که فعل درست را به‌کاربرده باشم. ادبیات کودک و نوجوان برایم از اوایل دهه‌ی هشتاد جدّی‌تر شد. دهه‌ی هفتاد چند شعر نوجوان سرودم، ولی از اوایل دهه‌ی هشتاد هم‌زمان به نوشتن شعر و داستان و نقد ادبی در این حوزه پرداختم و ادبیات کودک و نوجوان نیز برایم دغدغه‌ای جدّی شد. الآن طیفی از دوستان مرا به‌عنوان شاعر می‌شناسند، عدّه‌ای به‌عنوان نویسنده و گروهی نیز به‌عنوان شاعر و نویسنده‌ی ادبیات کودک و نوجوان، ولی واقعیت این است که الآن در همه‌ی این حوزه‌ها هم‌زمان و با دغدغه‌ی بسیار دارم قلم می‌زنم.

از نخستین جایزه تا جایزه قلم زرین و هادی خورشاهیان؟

جایزه هم بالاخره بعد از این همه‌سال فعالیت و کتاب چاپ‌شده، چندتایی گرفته‌ام. جاهای زیادی نامزد شده‌ام که شاید مهم‌ترین آن‌ها نامزدی رمان «الفبای مردگان» از نشر «نیلوفر» در بخش کتاب سال جمهوری اسلامی ایران مشهور به جایزه‌ی ادبی «جلال آل احمد» بود. رمان‌های نوجوانم با عناوین «مگه من چند نفرم؟» و «دختری که نبود» هر دو از نشر «افق» هم‌جاهایی نامزد شده بودند، ولی برنده‌ی نهایی نبودند. مجموعه غزلم با عنوان «سلام بر زندان» از نشر «مشکی» و مجموعه داستان بزرگ‌سالم با عنوان «انگشت‌نگاری» از نشر «آنیما» نیز در سال‌های اخیر نامزد جایزه‌ی «قلم زرّین» شدند. کتاب داستان کودکم با عنوان «باران در بهشت» از نشر «شاهد» هم‌سال‌ها پیش جایزه‌ی کتاب سال دفاع مقدّس را گرفت. در چند جشنواره هم شعرها و داستانم که به‌صورت کتاب چاپ‌نشده بودند، موفّق به کسب جوایزی شده‌اند. نگاه که می‌کنم می‌بینم با توجّه به نامزدی‌ها و جایزه‌هایم، در هر حوزه‌ای که کارکرده‌ام، کم‌وبیش دیده‌شده‌ام و به جوایز راه پیداکرده‌ام و این مسأله در کنار تجدید چاپ برخی کتاب‌هایم و تیراژ نسبتاً خوب برخی از آن‌ها، خوشحالم می‌کند که در حدّ تلاشم نتیجه گرفته‌ام.

درباره کتاب ترانه که این روزها اتفاقاً مشتری زیاد دارد چه نظری داری؟

ترانه هم البته گفته‌ام یا سروده‌ام و سه جلد کتاب ترانه هم چاپ کرده‌ام، ولی تابه‌حال این اقبال را نداشته‌ام که ترانه‌هایم را خوانندگان بخوانند. این ژانر را بسیار جدّی می‌دانم و خوشحالم که به‌اصطلاح دست در آن بسیار است. یک نکته‌ی مهم این وسط وجود دارد که تفاوت نظرها و سلیقه‌ها در ترانه است. بسیاری از دوستان ترانه‌های فاخر را می‌پسندند و بسیاری دیگر نیز اهمیتی به فخامت کلام نمی‌دهند و بیش‌تر رساندن معنا برایشان مهم است. اصراری ندارم با هیچ‌کدام از این دو گروه مخالفتی داشته باشم. به‌هرحال ترانه وقتی با موسیقی و آوا همراه می‌شود، تکمیل می‌گردد و مهم خروجی کار است. بسیاری از ترانه‌های فخیم و درست‌وحسابی، وقتی خوانده‌شده‌اند به اثر قابل‌توجهی تبدیل نشده‌اند و بسیاری از ترانه‌های ماندگار نیز در اصل شعر، چندان قوی نبوده‌اند و ایراد وزن و قافیه و ضعف کلام داشته‌اند. به نظرم می‌رسد ترانه را باید در پایانه‌ی آخر بررسی کرد و ترانه‌هایی را که به هر شکل در ذهن گروهی از مردم جایی را برای خود بازکرده‌اند، ملاک قرارداد.

با حجم بالای کارهای شما تبیین جایگاه مخاطب به‌عنوان مصرف‌کننده ادبیات کجاست آیا نویسنده می‌تواند منتظر بازخورد کارهای خود در دوران اخیر باشد؟

درباره‌ی مخاطب یک‌زمانی فکر می‌کردم و این‌طوری می‌پسندیدم که هر چیزی دوست دارم بنویسم و نگران پیدا کردن مخاطب نباشم و تصوّرم این بود که هر اثری مخاطب خودش را پیدا می‌کند. بسیاری از کارهایم را هم با همین نگرش نوشته‌ام و اتفاقاً مخاطب خودش را هم پیداکرده است و راضی هم هستم. این البته بیش‌تر در حوزه‌ی ادبیات بزرگ‌سال است، وگرنه در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان تقریباً باید با توجّه به سنّ و سال و دغدغه‌ی مخاطب، خلق اثر کرد. می‌شود فارغ از این نگاه هم برای کودکان نوشت و اتفاقاً با همین نگاه نیز آثار خیلی خوبی نوشته‌شده‌اند. تازگی‌ها در حوزه‌ی ادبیات بزرگ‌سال هم با حفظ ادبیت اثر، به گستردگی مخاطب فکر می‌کنم. من هم مثل خیلی‌ها دلم می‌خواهد آدم‌های بیش‌تری کتاب‌هایم را بخوانند. حالا نمی‌توانم شاهکار بنویسم و مخاطب گسترده پیدا کنم، ولی از آن‌طرف هم سعی نمی‌کنم با پایین آوردن ادبیت اثر، مخاطب عام‌تری پیدا کنم. کار امثال من این وسط خیلی سخت است که بتوانند اثری ادبی و جدّی بنویسند و از شاهکار نوشتن هم عاجز باشند، ولی درعین‌حال مخاطب گسترده هم داشته باشند. البته این به این معنا نیست که نمی‌شود شاهکار و کار ماندگار و پرمخاطب نوشت. چه بسیار نویسندگانی که در سنین بالا و بعد از چاپ آثار بسیار، کتابی نوشته‌اند که هم از نظر ادبی خوب بوده است و هم مخاطبان بسیاری را جذب کرده است. به هرحال من شخصاً به آینده‌ی خودم و ادبیات و مخاطب امیدوارم.

مسأله نوشتن و موضوع و فرم ادبیات داستانی در دوران اخیر چه فراز و فرودهایی را پشت سر گذاشته است؟

ادبیات یک‌جورهایی همیشه فُرم بوده است. یا حداقل ژانر. در طول تاریخ هر دوره‌ای نسبت به دوره‌ی قبل کم‌وبیش متفاوت‌تر و مدرن‌تر بوده است. شاعران و نویسندگان قالب‌ها و ژانرهای مختلف را برای متفاوت بودن به وجود آورده‌اند. در تاریخ و جغرافیای ادبیات با نمونه‌های بسیار زیادی روبه‌رو هستیم که کم‌وبیش همه‌ی آن‌ها به‌هرحال در دوره‌ای درجایی مورد توجّه بوده‌اند. آثاری که امروز ازنظر ما کلاسیک هستند، چه‌بسا در عصر خود شورشی در برابر ادبیات بوده‌اند. شخصاً فرم و محتوا را باهم می‌بینم. ترجیح می‌دهم محتوا را در فُرمی بریزم که در آن می‌گنجد. البته این اصلاً به این معنا نیست که الزاماً هر محتوایی فقط در فُرم خاصی می‌تواند ارائه شود. نویسنده‌ی هوشمند ظرفیت فُرمش را می‌سنجد و محتوای موردنظرش را در آن فُرم اجرا می‌کند. حتّی محتوا درنهایت باید در ادبیات اجرا شود، وگرنه راه به‌جایی نخواهد بود.

بحران هویت در متن چه اشکالی در ادبیات ما فراهم کرده؟

درباره‌ی بحران هویت اصلاً نمی‌توانم نظر قابل‌توجهی بدهم، چون نه خیلی درباره‌ی بحران چیزی می‌دانم و نه درباره‌ی هویت. نمی‌دانم هویت همین چیزی است که به ما ارث رسیده است یا چیزی است که خودمان آن را پیداکرده‌ایم یا چیزی که باید آن را پیدا می‌کرده‌ایم. بحران هم نمی‌دانم به هم ریختن این هویت‌هاست یا باورها یا تلقّی دیگران درباره‌ی ما. به نظرم کم‌وبیش آدم‌ها در شرایطی که لازم نیست حتماً خاص هم باشد، تغییر می‌کنند و خیلی نمی‌توان کسی را متهم کرد که با پذیرفتن این تغییرات هویتش را فراموش کرده است. یک آدمی در روستا طوری رفتار می‌کند در شهر طوری دیگر. در تهران به‌گونه‌ای زندگی می‌کند و وقتی می‌رود مثلاً به کوالالامپور یا تورنتو، به شکلی دیگر. ته تهش به نظرم می‌رسد رفتار اخلاقی از هم مهم‌تر است که همان رفتار اخلاقی هم خودش خیلی جای بحث دارد و بخشی‌اش به تاریخ و جغرافیا بستگی دارد. حالا همه‌ی این حرف‌ها را درباره‌ی بحران هویت متن هم می‌شود زد. متن به نظر نمی‌رسد از قبل از تولید دارای هویتی خاصی بوده باشد. متون مشابهش شاید این‌طوری باشند، ولی متنی که دارد تولید یا آفریده یا نوشته می‌شود، هویتش را با خودش به همراه خواهد آورد و نباید خیلی نگران هویتش بود، چون شاید نتوان برایش هویتی از پیش تعیین‌شده تعریف کرد.

به نظر شما تولید محتوای دوران اخیر در حوزه ادبیات چگونه است و چالش‌ها برای چه این‌همه زیاد است؟

خیلی به چالش در متن اعتقادی ندارم؛ یعنی این‌که حس نمی‌کنم این‌همه تفاوت و دگرگونی در متون برای جایی مشکلی درست می‌کند. ما سی‌ودو تا حرف داریم و مثلاً شصت هزار کلمه، ولی چون زبان زایاست، می‌توانیم تا بی‌نهایت جمله بسازیم. حالا زایایی ادبیات را هم به زایایی زبان که اضافه کنیم، ببین چقدر می‌شود نوشت و متفاوت نوشت. تازه، کار ازاینجا شروع می‌شود که زایایی و متفاوت بودن ذهن این‌همه آدم را هم به این مسأله ی زبان و ادبیات اضافه کنیم. همان‌طوری که همه‌ی آدم‌ها ماندگار نیستند، قرار هم نیست همه‌ی متن‌ها هم ماندگار باشند. از آن‌طرف این چالش‌ها مزاحم بقیه نخواهند بود. هرکسی خودش راهش را پیدا خواهد کرد. این‌که از مؤلّف. می‌ماند مخاطب که او هم حتماً آن‌قدر هوشمند هست که بتواند دنبال علاقه و دغدغه و سلیقه‌ی خودش برود. آثار احتمالاً ناموفق در ژانر خود و جذب مخاطب هم هرگز تأثیری منفی در آثار موفّق و جذّاب نخواهند گذاشت.

در دنیای شعر و از دنیای شعر برای ما بگو؟

شعر نسبت به داستان این فرصت استثنایی را دارد که به‌راحتی قابل‌عرضه است. قدیم‌ترها شب‌شعر این زحمت را می‌کشید و شعر را به گوش مخاطب گسترده‌تری نسبت به جلسه‌ی ادبی می‌رساند و بعد این زحمت افتاد گردن مطبوعات و الآن هم که فضای مجازی کار را بسیار راحت کرده است. اگر قبلاً شعر برای خوانده شدن پشت تریبون و چاپ در مطبوعات، باید حداقل از صافی ادبی می‌گذشت، الآن این‌طوری نیست و هرکسی می‌تواند شعرش را یا حالا دل نوشته‌اش را در گروه‌ها فوروارد کند و خودش آن را با صدای خودش بخواند و با موسیقی و تصویر همراه کند و غیره. ته تهش یک عدّه به آن متن علاقه نشان می‌دهند و گاهی اتفاقات نامناسبی هم می‌افتد و شعری که خیلی شعریت ندارد از شعر خوب هم بیش‌تر دیده می‌شود، ولی این هم جای نگرانی ندارد و آخرش مردم شعر خوب را به خاطر می‌سپارند که اگر هم نسپارند بازهم عیبی ندارد و شعر خوب راهش را ادامه خواهد داد.