حسین صومعه
نویسنده و تاریخپژوه
در پاره نخست نوشتار گفته شد که سه ترجمه فارسی از کتاب «آثارالبلاد و اخبارالعباد» به قلم زکریای قزوینی (به زبان عربی در سده هفتم هجری) در دست است. از این سه ترجمه؛ مترجم قاجاری، جهانگیرمیرزا، در مدخل «نیشابور» تنها به ترجمه بخش اصلی، با این استدلال که «صاحب آثارالبلاد، بعد از ذکر احوال نیشابور، احوال چند نفر از علمای اهل سنت و صوفیه نیشابور را نوشته بود. چون فایده نداشت، به ترجمه نیامد»، ترجمه این بخش را از قلم انداخته است. خوشبختانه؛ مصحح ترجمه جهانگیرمیرزا، دکتر میرهاشم محدّث، همراه با یادکرد کوتاهی جهانگیرمیرزا، ترجمهای از نوشتار زکریای قزوینی پیرامون مشاهیر نیشابور را به مدخل یادشده افزودهاند. در این پاره، بازخوانی ترجمه دکتر محدّث، پایه کار قرار گرفته و در دو سه مورد مرتبط با ابیات عربی، از ترجمه محمدمراد بن عبدالرحمان، در میان دو نشان ابرو یا {} بهره گرفتهایم. باید یادآوری کرد: عنوانبندی (در میان دو ابرو {})، برای بهرهبرداری بهتر خوانندگان گرامی از متن، فراهم آمده و مربوط به منابع و مترجمان پیشگفته نیست. آگاهیهای بیشتر پیرامون آثارالبلاد، مؤلف و مترجمان آن، در پاره نخست نوشتار، در دسترس است.
بازگفتِ آن ضربـه آخر
{رضیالدین نیشابوری (شاعر و فقیه، سده ۶ق)}
بدانجا نسبت دارد امام علامه رضیالدین نیشابوری، پیشوای دانشمندان و استاد البشر. ریشه در نیشابور داشت و در بخارا میزیست و به مذهب ابوحنیفه بود. در حلقه درس او، چهارصد فقیه فاضل، به شاگردی مینشستند. او در تدریس، روشی داشت که پیشینیانش نداشتند. پیش از او، روش مناظره قانونمند نبود و او برای آن، قاعده نهاد؛ از اینرو شاگردانش از همروزگاران خویش، برتر بودند. او، بر هر کس که نام فقیه دارد منّت دارد، زیرا فقیهان پس از وی، راه او را رفتهاند.
مدخل «نیشابور» در نسخه خطی ترجمه فارسی جهانگیرمیرزا قاجار از «آثارالبلاد و اخبار العباد» قزوینی شماره IR 1002 کتابخانه مجلس (به کتابت احمد بن ابوالحسن الهمدانی در سال ۱۰۴۴ق)
{ابوالقاسم قشیری (عارف و مفسّر، سده ۴-۵ق)}
نیز بدانجا نسبت دارد پیشوای پیران، ابوالقاسم قشیری، صاحب رساله قشیریه. او در علم و دانش و پرهیزکاری، یگانه روزگار بود. گویند هنگامی که بر نظامالملک حسن بن علی بن اسحاق وارد میشد، وی از جا، بر میخاست و او را پیش روی خود مینشانید و چون امامالحرمین بر او درمیآمد نیز برمیخاست و او را در کنار خود مینشانید. چون علت را از نظامالملک پرسیدند، گفت: زیرا که ابوالقاسم قشیری، چون درمیآمد، مرا بهخاطر کارهایم نکوهش میکرد و چون امامالحرمین در میآمد مرا ستایش مینمود. اینک درباره پیری بیندیش که چون بر وزیر خاور و باختر در میشد، بیتوجه به زورمندیش وی را مینکوهید و نیز درباره چنان وزیری بیندیش که با همه زورمندی، نکوهش را بر ستایش ترجیح میداد.
آوردهاند که چون پادشاهی به طغرلبک سلجوقی رسید او، ابونصر کندری را به وزارت گمارد. سلطان، معتزلی و وزیر، شیعی بود، از اینرو دستور دادند که به روز آدینه، بر منبرها همه مذهبها را نکوهش کنند. در این هنگام، استاد ابوالقاسم قشیری، کشور طغرل را رها کرد و گفت: درجایی که مسلمانان را دشنام دهند، نمیمانم. امامالحرمین نیز به حجاز رفت. قشیری به سال چهارصد و شصت و پنج در گذشت.
{یگانه روزگاران؛ حکیم عمر خیام نیشابوری}
از حکیمان که بدانجا منسوبند: عمر خیام است. فیلسوفی عارف به دانشهای گوناگون، بهویژه ریاضیات بود و به روزگار ملکشاه سلجوقی میزیست. سلطان، بودجهای در اختیار او نهاده بود تا ابزار رصدخانه فراهم ساخته، به رصد ستارگان پردازد، لیکن با مرگ این شاه، کار انجامنشده ماند. آوردهاند که چون در برخی از رباطها فرود آمد و ساکنانش از بسیاری پرندگان آنجا که فضولاتشان لباسها را پلید میسازد شِکوه نمودند، وی نمونهای از آن پرندگان، با گل ساخت و بر یکی از کنگرههای رباط نهاد و آمدن پرندگان، از ترس آن کاهش یافت.
آوردهاند که برخی از فقیهان، همهروزه پیش از برآمدن آفتاب، به نزد او میرفت و فلسفه نزد وی میخواند، ولی چون بیرون میآمد، در میان مردم از وی بدگویی میکرد. عمر خیام دستور داد، گروهی تنبکزن و بوقزن را به خانهاش آوردند. بامدادان چون فقیه به عادت معهود، برای گرفتن درس بیامد، دستور داد تنبک برزنند و بوقها بنوازند. پس مردم از همهسو بدانجا گرد آمدند. عمر خیام گفت: ای مردم نیشابور! این پیشوای شما، همهروزه در این وقت، برای درسخواندن نزد من آید و از دانش من بهره برگیرد و چون به نزد شما آید، از من بدگویی کند. اگر من چنانم که او میگوید پس چرا از دانش من، سود میبرد و اگر چنان نیستم، چرا پشت سر من بدگویی میکند؟
{ابوحمزه خراسانی؛ عارف سده ۳ق}
نیز بدانجا نسبت دارد ابوحمزه خراسانی. او، از همپایگان جنید و ابوتراب نخشبی و ابوسعید خراز بود. او گفت: برخی از سالها به حج رفتم و همچنان که راه میپیمودم در چاهی فرو افتادم. نفس، مرا وسوسه کرد تا فریاد زده، کمک بخواهم، ولی من خودداری کرده، گفتم: به خدا سوگند که از کسی کمک نخواهم گرفت. این اندیشه، در من پایان نیافته بود که دو نفر به سر چاه رسیده، یکی به دیگری گفت: بیا تا سر این چاه را بربندیم که کسی در آن نیفتد. پس نی آورده سر چاه را بستند. من خواستم فریاد زنم، باز با خود گفتم: خدایی را که نزدیکتر از کسان دیگر است، بخواه، پس خموش ماندم. ساعتی بر این بر آمد تا چیزی را دیدم که سر چاه را باز کرده دو پای خود را در چاه آویخته با زمزمه میگوید: به من درآویز. من به او در آویختم و او، مرا بیرون کشید پس دیدم که درندهای است، آنگاه فریادی شنیدم که: آیا این گونه بهتر نبود که با درنده، رهایت سازیم؟
{ابوالقاسم منادی}
نیز بدانجا نسبت دارد ابوالقاسم منادی.
{در «رساله قشیریه» آمده است: ابوالقاسم منادیگر، بیمار بود و از پیران بزرگ بود بنشابور. ابوالحسن بوشنجه و حسن حدّاد، بهعیادت او شدند. و اندر راه، به نیم دِرَم، سیب خریدند به نسیه. و بهنزدیک او بردند. چون بنشستند، ابوالقاسم گفت: این تاریکی چیست؟ ایشان بیرون آمدند و گفتند: چه کردیم؟ اندیشیدند، مگر ازین بوده است که بهای سیب بندادهایم. و باز نزدیک او شدند، چون چشم وی بر ایشان افتاد، گفت: مردم، بدین زودی از تاریکی، بیرون تواند آمد! خبر دهید مرا از کار خویش. قصّه، او را بگفتند. گفت: آری! هرکسی از شما اعتماد بر آن دیگر کرده بود، تو گفتی: بها او بدهد، او گفت: تو بدهی و آن مرد {میرهفروش}، از شما شرم داشتی که تقاضا کردی و آن سیم {بدهی بهای سیبها} بر شما بماندی و سیب من بودمی و من، این، اندر شما بدیدم.}(۱)
{ابوطیب سهل صعلوکی؛ ادیب و متکلم، سده ۴ق}
نیز بدانجا نسبت دارد ابوطیب سهل صعلوکی. دادرسی (قضاوت) و تدریس نیشابور به او واگذار شد. فقیهان خراسان بر او، گرد آمدند. در مجلس او، پانصد قلمدان برای املاء بود. گویند در حدیث پیامبر خدا (ص) آمده است که خداوند در سر هر صدسال، کسی را برای نوسازی دین برمیانگیزد. بر سر نخستینصده، عمر بن عبدالعزیز و بر سر دومین صده، محمد بن ادریس شافعی و در سر صده سوم، ابوالعباس احمد بن سریج بوده است. یکی از دانشمندان چنین میسراید:
إثنَانِ قَد مَضَیَا و بُورِکَ فِیهِمَا:
عمر الخَلِفهُ ثُم خَلَف السّؤدَدِ
الشّافِعی الالمَعِیُّ مُحَمّدٌ
إرث النّبُوه و ابن عَمّ محمدِ
وَ ابشِر أبَا العبّاس إنّکَ ثالثٌ
من بَعدهِم، سَقیاً لتُربه أحمدِ
{یعنی: گذاشتهاند و برکت داده شد در حق آنها/ یکی، عمر بن عبدالعزیز و دوم خلف مهتری و بزرگی// شافعی زکی، محمد بن ادریس/ که میراثبر نبیشد و ابن عمّ نبی بود// و بشارت باد تو را ای ابوالعباس که تو سوم آنهایی/ بعد از آنها نمناک باد خاک پاک احمد (ترجمه محمدمراد)}
مردی در مجلس ابوطیب سهل صعلوکی برخاست و سه بیت بالا را بر خوانده، این دو بیت بر آن بیفزود:
و الرّابعُ المشهورُ سهل بَعدَهُم
أضُحَی إماماً عِندَ کُلّ مُوَحِّدٍ
لا زَالَ فِیمَا بَینَنَا عَلَمَالهُدِی
ِللمَذهَبِ المُختَارِ خَیرَ مُؤیِّدِ
{یعنی: چهارم، آن است که مشهور به سهل است، بعد از آن گشته است/ پیشوا و مقتدا نزد هر که اقرار به وحدانیُت خدا دارد// همیشه باد میان ما عَلم هدی و از برای مذهب مختار نیک تأییدکننده. (ترجمه محمدمراد)}
شیخ ساکت شده در اندوه فرو رفت و در همان سال درگذشت.
ابوسعید شحامی آرد که: ابوطیب صعلوکی را پس از مرگش، به خواب دیدم. گفتم: ای پیر! گفت: این سخن بگذار. گفتم: آن همه گذشتهها که از تو دیدیم! گفت: هیچ سودی نداشت. گفتم: خداوند با تو چه کرد؟ گفت: باریتعالی مرا به دعای پیرزنان بخشود.
{ابوسعد خرگوشی، عارف سده ۴ق}
نیز بدانجا نسبت دارد ابوسعید، پسر ابوعثمان خرگوشی. وی از دانشمندان نامبردار خراسان بود که به دانش و پرهیزکاری و خوشرفتاری نامبردار است. کتابهای بسیار در دانشهای شرعی بنگاشت و آموزشگاه و بیمارستانی نیز ساخت و املاکی بر آن وقف نمود. او در پایان عمر، شیوه فقر پیش گرفت و از فرآورده دست خود، میخورد، کلاهدوزی میکرد و پنهانی میفروخت تا کسی نداند که کار اوست. ابوالفضل محمد بن عبداللّه صرام آورده است که: استاد ابوسعید را دیدم که با گروهی برای نماز استسقا به بیابان آمد و این شعر میخواند:
إلَیکَ جِئنَا وَ أنتَ جِئت بنا
و لَیس رَبُّ سِوَاکَ یُغنِینَا
بابک رحب فناؤه کَرَم
إرحم علی بابکَ المَساکینا
{یعنی: به سوی تو آمدیم و تو آوردی ما را/ و نیست پروردگاری جز تو که بینیاز گرداند ما را// درِ تو رحمت است و صحن آن در، کَرَم است/ رحم کن بر در خود محتاجان را. (ترجمه محمدمراد)}
او میگوید هنوز خرگوشی این اشعار را سه مرتبه نخوانده بود که آسمان، مانند دهان خیک، باریدن گرفت.
{ابومحمد عبدالله مرتعش، عارف سده ۳-۴ق}
نیز بدانجا منسوب است ابومحمد عبداللّه بن محمد مرتعش، مردی بزرگوار و از یاران جنید بود. به او گفتند: فلانی بر روی آب، راه میرود. گفت: نزد من، از قدرت خدا و سرپیچی از هوس نفسانی، چیزهایی هست که از راهپیمایی بر آب، ارزشی بیش دارد. او به سال سیصد و بیست و هشت درگذشت.
پانوشتها و منابع:
- این پاره در متن کتاب آثارالبلاد قزوینی نیامده است و برای آشنایی خوانندگان با این شخصیت، بر متن افزوده شد.
– (افزوده میرهاشم محدث بر ترجمه آثارالبلاد و اخبارالعباد در مدخل «نیشابور»): قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود. آثارالبلاد و اخبارالعباد. ترجمه با اضافات از جهانگیرمیرزا قاجار، به تصحیح و تکمیل میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۳، صص۵۴۸-۵۵۱٫
– (ترجمه «محمدمراد»): قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود. آثارالبلاد و اخبارالعباد، ترجمه محمدمراد بن عبدالرحمان، تصحیح سیدمحمد شاهمرادی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۱، ج۲، صص۲۸۱-۲۸۳٫