مسعوداصغرنژادبلوچی
**
ادبیات فارسی خود به خود دارای خلاقیت درونی است.هر چند زبان فارسی زمانی زیادی اسیر مضمون پروری بوده است و شاعر تجربه ی زیسته اش را تبدیل می کرد به یک امر ذهنیو حتماً گمان می رد که درست دریافت نموده است؛ این کار را دشوار می نمود.ادبیات ذهنی شده که عینیت برایش اهمیت ندارد کارآمدی ندارد و فقط هست.ادبیات امروز در حال گذران حساس ترین دوره ی خود است. محتوای شعر و داستان امروز تقریبا به تکراری منجر شده است که کمتر کسی می تواند مدعی شود که مخاطب را به خود جذب نموده و مخاطب منتظر محتوایی است که توسط یک نویسنده یا شاعر در حال تولید است.
بیش از صد سال است که ادبیات در ه نوع و شکل اش نا کارآمد بود و هیچ تأثیری در روند زندگی انسان نداشته است.شاعرانی که در ذهن تک بعدی خود فرو رفته اند و مخاطبانی که در ژست متوجه نمی شوند و معنای اش را درک نمی کنم به روزمره گی مشغول اند اصلاً به درد هم نمی خورند.مکالمات و مناسبت های عاقلانه و عاشقانه منظومه های خارجی و داخلی همه موجب این شده اند که گمان برود آدم در حال عبور از راهی است که فقط باید در مرداب خود شیفتگی فرو رفت و به مابقی موارد و مطالب حیات توجهی نکرد.گونه ها بر ساخته یا به شانس انداخته در میدان ادبیات تا بدان جا پیش رفته است که هر کس به خود اجازه می دهد در کسوت نویسنده و شاعر و منتقد دست به کار بشود و به دلیل دم نظارت بر موضوع نشر و عدم دقت مولفان و مصنفان در ادبیات صاحب ادبیاتی ی سر و ته باشیم. از یک طرف اشعار ترجمه شده شاعران در شکل و قالب سپید به چاپ چندم می رسد و از طرف دیگر هزاران دفتر شعر منتظر نشر حتی مجوز نمی گیرند.
به قول نیما ، امر تازه در موضوع تازه نیست .ما در شعر احتیاج داریم کسی بیاید جهان تک بعد و بی اثر را عوض می کند.
شاعر در جهان خیالی خود با استفاده از تخیل و کنایه و تشبیه و هارمونی می خواهد به زبان آهنگین با دیگران زبان به سخن دو سویه بگشاید و نتیجه آن شده است که سال ها فقط شعر از بر شده و نهایت برخی دیگر به اصطلاح ساختی «قند مکرر» شده که افاقا اصلا شیرین نیست.شعر ، به واسطه ی کلماتی موجب بسط نوع می شود از آن حالت ابزاری یا رسانه ای به جایی رسیده که نگاه شاعرانه و ذهن شاعرانه ی از میان شاعران رخت برچیده است.
شاملو می گوید: هنرمندی که کارش زاییده ی استعداد و تعهدش باشد باید مساله ای را که مطرح می کند در کمال صمیمیت با گوشت و پوست و استخوانش دریابد با پیگیری تجربه های سازنده به آن جرقه ی پرومته ای دست پیدا کند و از آن جرقه به روشنایی مشعل ها برسد، وگرنه فکر پیش ساخته، فکر پیش ساخته است…سوسک، بوی غذا را با شاخک هایش می گیرد، به طور طبیعی و ذاتی. این شاخک اگر حساس نباشد، مرگ او از گرسنگی حتمی است. (گفت و شنودی با شاملو، مجله ی سخن، اسفند ۱۳۶۷)
ادامه دارد…