مسعوداصغرنزادبلوچی
در ادامه درس گفتارهای ادبی از نوع تجربههایی که در ذهن و زبان بر آن تعمد ورزیده ام، باید اشاره کنم که همان طور که در یادداشت قبل اشاره شد ادبیات فارسی به نظر در دوران معاصر به بیشتر از این سه دسته نمیتوان تقسیم کرد.
پیش از نیما، نیما و پس از نیما. این البته موضوعیّت در بزرگنمایی نیما ندارد و تنها یک نقطه ی عطف است. در این میان، نکته قابل تامل و توجه این است که صفت ِصفت ها و موصوف های ادبی در ذیل رویکردهای ذهنی محسوس به جای جایگاه متفکرانه داشتن در هنر و جوامع از نوعی باور درونی تغذیه می شوند که تهی از معناست. به زبان ساده تر مخاطبان ادبیات امروز خود را دانای جامعه می دانند و در ذیل دانای کل دست به روایت پردازی می زنند. به عنوان مثال در ذیل اندوه که انتزاعی درونی است و یک حس درونی است و بازخورد آن که می تواند در ذهن و زبان مخاطب شکل پیدا کند، جایگاه خود را به یک مفهوم محسوس و عینی می سپارند و این درست نیست. شاعران بعد از نیما درصدد آن بودند تا محتوای فراموش شده در جامعه جاری و پویا را به رشته تحریر درآورند. آنچه که حائز اهمیت است نکته مهم و اساسیاش در در این نهفته است که باید مخاطب خود را در جایگاهی درست پیدا کند. جایگاه درستی که بتوان بر اساس آن معیار مخاطب را در نظر گرفت. استدلالهای از پیش دانسته شده که شخص را در دانایی توهمی غرق کرده را به جای عملکرد درست ادبیات به کار گرفتن خروجی بیشتر از این نخواهد داشت که در کمتر از پنجاه سال، بالای پنجاه هزار شاعر که بیش از نیمی از آنها صاحب کتاب هستند را در کارنامه شعری داشته باشیم و در این میان شاعر و شعر اثرگذار را نتوانیم انتخاب کنیم. شعرا و نویسندگان پیش از نیما بر اساس استدلال های کلاسیک و سنتی، سعی کردند خود و شعر خود را به شکل قابل تامل جذاب و مخاطب مدار نشان بدهند. در صورتی که مخاطب شعر کلاسیک ما در خوش بینانه ترین شکل و در جذاب ترین نمود عنوان پادشاهان و سلاطین بوده و منظومه های تهیه شده و دیوان های تدوین شده اکثر در خدمت زبان و بیانی است که در نهایت مخاطب کوچه و بازار آن را نمی تواند مصرف کند؛ اما مخاطب خاص از آن به عنوان یک پلکان برای رسیدن به یک برند بهره می جوید. به همین خاطر نظرات شکلی و شخصی آنچه که از دیرباز تا امروز به شکل تعریف شده یا تعریف ناپذیر به دست ما رسیده است، نشان می دهد ادبیات و استفاده از تضادها و تناقض های ادبی که برآمده از زبان و ذهن ملموس و حسی است. روایت هایی را ذیل استعاره و نمادها با تکرار و تاکید بر کشف هایی که فی المثل در کنار موضوعات اجتماعی فرهنگی رخ داده و زبان و فرمی شاعرانه رقم زده شکل گرفته است. در صورتی که انتقال احساسات و تجربیات یک نفر نهایت نمی تواند به عنوان یک ابزار کاربردی آن هم ذیل هنجارشکنی ها یا حس آمیزی ها یا دور زدن و دور شدن از استعاره و تکیه بر کنایه مثمرثمر باشد. قالب و ساختار تفکر در زبان فارسی در هزار سال گذشته تقریباً ثابت است و نمی توان در آن تغییری لااقل لمس کرد. به همین خاطر وقتی در این خصوص با نگاه کاربردی و انتقادی نگریسته می شود، مصداق های مشترک زبان به دور از حقیقت زبان رخ داده است. مفاهیمی که ارتباط کل به جز خود را از دست داده و در روند و ریل گذاری از جز به کل خود را صاحب تمام سیطره می داند. ادبیاتی تقریباً به بن بست رسیده که قابلیت ترجمه را نیز ندارد. حال چگونه می توان با این ادبیات در حد استان های زبان فارسی و قومیت هایی که در ایران بزرگ گسترده شده، ایجاد عملکرد ادبی نمود. تاکید می کنم اکثر فعالینی که در حوزه ادبیات سعی کردند با توهم داشتن سواد ادبی نظریات ترکیبی و تلفیقی را به رشته تحریر درآورده و در نهایت از آن طریق برای خود یک جایگاه و پایگاهی را رقم بزنند، تقریباً ادبیات را از هدف اصلی خود دور کردهاند. وقتی به یادداشت های روزانه نیما یوشیج مراجعه می شود یا به تفکرات و مواردی که این شاعر بدان پرداخته مراجعه می کنیم نکته حائز اهمیت این است که آنچه که او مینویسد آن چیزهایی نیست که باید باشد؛ چرا که شرایط ارائه آن برای او فراهم نبوده است. آن چیزهایی است که ابراز آن به وسیله نوشتن برای وی امکان پذیر بوده است و آن را توانسته است بفهمد. در هر حال مجموعه آنچه که نیما به عنوان شعر و واقعیت هایی که فهم هنری را در خود پنهان کرده به رشته تحریر آورده را باید با بازخوانی و در نظر گرفتن نگرهها و نگرانی های شاعر، آن هم به دور از دریای جنون زده و شیدا شده، مورد واکاوی قرار داد. تاکید می کنم که آدم باید شکل درست ادیبانه را در متون کشف شده و کارش به رشته تحریر درآورد. و این فارغ از آن چیزی است که نظامی و حافظ عنوان کرده اند. به قول نیما: تاریخ زندگی اساس قضاوت خود را کهنه نمی کند، ما شاهد روزهایی می توانیم باشیم هزار بار زنگ زده تر از این روزهایی که زنگ زده اند.
کمتر کسی پیدا می شود که قضاوت نکردن را به قضاوت از روی بی حوصلگی و بی علاقگی بهتر بداند در آن روزهای تاریک که کشور ما روشنایی را از دور در کشورهای دیگر می دید و اثر می پذیرفت، یاد ما نبوده که ما مرکز ادبیات جهان هستیم که فقط نتوانسته آن را به زبان های دیگر برگردان نماید…
ادامه دارد