سعید صفارائی
ین فیلم روایت یک معلم بسیجی است که به این نتیجه میرسد برای گرفتن حقش به جای قلم باید تفنگ به دست بگیرد اما حقطلبی او به مصالح کشور گره میخورد و او را در وضعیتی بغرنج قرار میدهد.
فضا و مکان این فیلم به گونهای است که صحنههای گروگانگیری در آن تداعی کننده صحنههایی از فیلم آژانس شیشهای ساخته ابراهیم حاتمیکیا است اما از لحاظ خلق جنبههای بصری و شخصیت پردازی با ضعفهای عمدهای روبروست تا در ادامه از کسب موفقیتهای درخشان نسخه خلف خود بازماند.
رضا زهتابچیان به عنوان کارگردان و نویسنده این فیلم به خوبی توانسته در فراز و فرودهای اثرش مخاطب را با آن همراه ساخته و در مقاطعی غافلگیرش کند اما در ادامه دیالوگهای این فیلم توقع مخاطبان حرفهای را که امروز توقعشان نسبت به دهه هشتاد نه به اندازه چند پله بلکه چندین طبقه بالاتر رفته را راضی نمیکند.
استفاده از جملات قصار توسط ایرانی تبعه انگلیس در فیلم که با هر بار بیان یکی از آنها خود را به چالش جدیدی میاندازد در کنار ضعف شخصیتپردازی او و سایر شخصیتهای داستان باعث میشود در پایان فیلم حداقل یک دیالوگ یا صحنه ماندگار بر ذهن مخاطب حک نشده باشد و پیام فیلم در هالهای از ابهام باقی بماند.
البته تیزبینی و خلاقیت نویسنده در خلق برخی موقعیتها ستایش برانگیز است، آنجا که تبعه انگلیسی فیلم در نیمهراه رهایی از دست فرمانده پایگاه بسیج پس از آنکه متوجه میشود او معلم تاریخ است به جملهای معروف از ملکه ویکتوریا اشاره میکند که «ما هرگز به شکست فکر نمیکنیم چون اساسا شکستی برای ما وجود ندارد» تلاشی است برای وارد کردن مخاطب به لایههای عمیقتر فیلم که ناکام میماند.
غفلت از پرداختن به شخصیتهای داستان بر این ضعف بیشتر دامن میزند و مخاطب تا پایان فیلم متوجه نمیشود سالگرد مرگ ناهید چه ارتباطی با نفرت تبعه انگلیسی فیلم از زنان چادری دارد و چطور به گفته او «یک مشت کلاغ سیاه چادری زندگیمو تباه کردن»؟ ارتباط او با آقازادهای که برای نجاتش هر کاری میکند و ظاهرا ارتباطی صمیمانه هم با او دارد چیست؟ امیر آقایی در نقش سرداری بانفوذ چه ارتباطی با امیر فرمانده پایگاه که او را عمو صدا میزند دارد؟
آیا حضور بیپرده فردی به عنوان تبعه انگلیس در این فیلم به نوعی تداعی کننده همان تئوری توطئه قدیمی دائی جان ناپلئونی است که اصرار دارد «کار کار انگلیسیهاست» یا اشاره دارد به نوعی کاپیتولاسیون پنهان که حکومت به شدت آن را انکار میکند؟
حضور منفعل سردار تحت تاثیر چه عواملی به ناگاه در پایان فیلم فعال شده و به نقشی تاثیرگذار بدل میشود؟ و پایان باز این فیلم هم در سکانس پایانی از همراه ساختن مخاطب ناکام مانده است.
البته این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که رضا
زهتابچیان از سال ۱۳۸۵ به مدت چندین سال درگیر دریافت مجوز و ساخت فیلم «دیدن این فیلم جرم است» بوده و همه تلاش وی در سالهای اخیر صرف کسب مجوز اکران این فیلم شده است.
هرچند بسیار بعید به نظر میرسد که در دهه ۸۰ اکران این فیلم میتوانست موفقیتی این چنین به ارمغان آورد و ظاهرا این تاخیر طولانی از جهاتی در موفقیت این فیلم در گیشه تاثیرگذار بوده است تا ناراضیان از وضعیت موجود بتوانند بازتاب اعتراضات خود را در دیالوگهای این فیلم ببینند.
به گفته زهتابچیان در حاشیه اکران این فیلم در سینما هویزه مشهد او فیلمنامهاش را نیمه دهه ۸۰ نوشته است و تاکنون متنش هیچ تغییری نداشته است اما پس از حدود ۱۰ سال از ساخت این فیلم نمایش آن در زمانی اتفاق میافتد که مضامین مطرح شده در آن با مسائل روز جامعه قرابتی غریب پیدا کرده است.
بُن مایه و تفکر حاکم بر این فیلمنامه به قدری قوی است که ظرفیتهای فراوانی جهت خلق گفتوگوهای درونی برای مخاطب میتوانست فراهم آورد و هر کسی را با هر ظنی از دو جناح سیاسی با خود همراه کند ولی ضعف تکنیکی مانع از بوجود آمدن صحنههایی ماندگار شده به طوری که صحنههای نفسگیر این فیلم نفس را در سینه مخاطب حبس نمیکند بلکه این ایده اصلی فیلمنامه و روایت پر چالش داستان فیلم است که مخاطب را به دنبال خود میکشد و فیلم را نجات میدهد.
این نکته را هم باید در نظر بگیریم که اکران فیلم در شرایط کرونا که خود چالشی بزرگ بر سر راه فیلمهای جشنواره فجر است به نظر میرسد فرصتی شده برای بیشتر دیده شدن این فیلم از طریق سینمای خانگی و در کنار آن لو رفتن نسخه بازبینی جشنواره هم بر حواشی آن افزود، اتفاقی کهپیش از این برای فیلمهای «عصبانی نیستم» و «خانه پدری» که اتفاقا آنها هم برای اکران با مشکلاتی مواجه بودند افتاده است.
دیدن این فیلم جرم است به سبب تفکر و نوع نگاه فیلمنامه آن از ظرفیت فراوانی برای خلق صحنههای درخشان و دیالوگهای ماندگار برخوردار بود که به کمال نمیرسد علاوه بر اینکه شاهد بازیهای درخشانی نیز در این فیلم نیستیم.
این فیلم به شدت میخواهد در ذهن مخاطب در تقابل با فساد حاکم بر سیستم کنشگر و فعال ظاهر شود ولی محافظهکار و منفعل باقی مانده و به یک آنارشیسم کور تبدیل میشود به طوری که میتوان آن را فیلمی درخشان دانست که تباه شده است.