نیم قرن تلاش و خدمت برای مردم نیشابور
نیم قرن تلاش و خدمت برای مردم نیشابور
دکتر حسن امین اسلامی یکی از مفاخر معاصر و نوادر علم پزشکی در نیشابور است. وی در حالی که فرصت های فراوانی برای مهاجرت به کشورهای خارجی یا حضور در دانشگاه ها و بیمارستان های کلان شهرهای تهران و مشهد داشت حضور در نیشابور و خدمت به مردم شهرش را انتخاب کرد. در روزگاری که نیشابور فاقد کوچکترین امکانات بهداشتی و درمانی بود دکتر امین اسلامی با همت مثال زدنی به کمک مردمش شهرش شتافت.

بیش از ۱۰ هزار عمل جراحی، احیای بیمارستان ۲۲ بهمن نیشابور و مشارکت در ساخت و تکمیل بیمارستان خیریه قمر بنی هاشم (ع) تنها بخشی از خدمات ارزنده و ماندگار وی به مردم نیشابور است.
در همین حال هیات امنای بیمارستان قمر بنی هاشم(ع) در اقدامی تحسین برانگیز به پاس سال ها مجاهدت علمی ، زحمات بی شمار و خدمت صادقانه پزشک نامدار نیشابوری بخش اورژانس این بیمارستان را به نام وی نامگذاری کردند.
دکتر امین اسلامی اکنون در سن ۷۷ سالگی در مشهد تحت مداوا قرار گرفته است و مدتی است به علت بیماری قادر به انجام عمل های جراحی در نیشابور نیست. از همین رو پای صحبت های وی نشستیم تا خاطرات این پزشک مردم دار را مرور کنیم.


لطفا خودتان را معرفی و بفرمایید تحصیل را از کجا شروع کردید؟
من حسن امین اسلامی هستم. در دوم آبان ۱۳۲۳ در نیشابور متولد شدم. دوران ابتدایی و متوسطه را در نیشابور گذراندم. دبستان را در مدرسه کمال الملک و بعد آن در مدرسه نظیری و پهلوی خواندم.
در دبیرستان نیز سه سال اول را در دانشسرای مقدماتی خواندم و سپس تحصیلاتم در این مقطع در دبیرستان خیام و کمال الملک به پایان رسید و دیپلم متوسطه گرفتم.
چه اتفاقی رخ داد که به سمت پزشکی و ادامه تحصیل در این رشته رفتید؟
در ابتدا علاقه ای به ادامه تحصیل نداشتم. این‌ مساله را با پدرم درمیان گذاشتم و تصمیم گرفتیم کار کشاورزی را بر روی زمین هایمان انجام دهم.
کشاورزی در سال های ابتدایی دهه ۴۰ سنتی و بسیار سخت بود. زمین های ما در اطراف کارخانه قند فعلی قرار داشت. تابستان های گرم و زمستان های سرد، مسیر رفت و آمد طولانی و کار سخت کشاورزی بسیار طاقت فرسا بود و بعد از ۴ سال از آن کار خارج شدم و در سپاه دانش مشغول گذراندن خدمت سربازی شدم.
پس از آن پدرم پرسید برای آینده میخواهی چه کار کنی که گفتم می خواهم درس بخوانم. تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم و مجددا درس خواندم تا در کنکور خردادماه سال ۱۳۴۶ شرکت کردم و در رشته پزشکی دانشگاه مشهد پذیرفته شدم و شروع به تحصیل در این رشته کردم.
در مشهد زیر نظر چه اساتیدی درس خوانید؟
سرآمد اساتید پروفسور سیروس معتمدی بود که تجسم یک پزشک واقعی و اخلاق مدار بود. پرفسور اکبر رفیعی، دکتر ابطحی، دکتر توکلی زاده که تجسم اخلاق پزشکی بودند و تلاش میکردند پزشک را اخلاق مدار تربیت کنند.
نظرتان در مورد پرفسور بولون، دکتر شاهین فر، دکتر مستقیمی، دکتر بهرامی و دکتر فربد چیست و با آن ها هم کار کردید؟
با پروفسور روش بولون کار کردم. وی اهل کشور بلژیک بود و زمان رضاشاه وقتی بیمارستان امام رضا(ع) مشهد افتتاح شد ایشان را از بلژیک با ماهی ۷ هزار تومان استخدام کردند.در آن زمان حقوق یک کارمند ۲۵ قران بود. البته او ۳ هزار تومان را برای خود و مابقی را در صندوقی برای کمک به بیماران محروم نگهداری می کرد. پس از مدتی مسلمان شد و اسم خود را رضا گذاشت. از او درس های علمی و اخلاقی زیادی گرفتیم.
همچنین ۳ سال زمان انترنی در بیمارستان دکتر شاهین فر که انسان بسیار اخلاق مداری بود کار کردم. دکتر مستقیمی نیز از پزشکان با اخلاق و استاد تشریح و آناتومی بود که آوازه جهانی داشت و در آمریکا تدریس می‌کرد.
دکتر بهرامی نیز هم دوره من بود، آن زمان که درس میخواندیم ما روزه و نماز را خود را میگرفتیم و می خواندیم که موجب تمسخر دیگران بود. به هر حال هرکس عقیده ای داشت. مثل برادر بودیم و بعد ها ایشان رئیس دانشگاه مشهد شد و همیشه به من میگفت حیف است که در نیشابور مانده ایی. اصرار داشت که من به دانشگاه مشهد بروم‌و پس از آن بورسیه شوم که هر بار پدرم با آن‌مخالفت میکرد. دکتر فربد نیز از پزشکان هم دوره ما بود که اونیز اصرار فراوانی داشت که به مشهد بروم.


از زمان دانشجویی خاطره ای در ذهن دارید برای خوانندگان ما بیان کنید؟
خاطره ای از پروفسور سیروس معتمدی از اساتید برجسته پزشکی که رزیدنت اختصاصی ایشان بودم ذهن دارم.
ایشان مدیر گروه جراحی بیمارستان قائم فعلی بودند. یک روز مریضی که سرطان روده بزرگ داشت را به بیمارستان آوردند.
دکتر معتمدی به من گفتند امین اسلامی بیمار را اتاق عمل ببر و شکم آن را باز کن تا بیایم و عمل را انجام دهیم. بیمار را بردم و شکم او را باز کردم و آماده بودیم تا استاد تشریف بیاورند. زنگ زدند و پیغام دادند به امین اسلامی بگویید خودش عمل کند و اگر نمی تواند شکم مریض را ببندد تا فردا عملش می کنیم.
ما هم جوان و تابع احساس بودیم تا قوانین. البته بعد ها فهمیدم خودش در بیمارستان بوده و میخواسته ببیند من چه کار می کنم. من هم دیدم چه زمانی بهتر از الان که عمل کنم. کار را شروع کردم و با گروه تماس گرفتند که کار به خوبی پیش می رود. کار تمام شد و شکم مریض را بستیم.
صبح روز بعد وقتی به بیمارستان رفتم دکتر با همان ابهت همیشگی خود گفت امین اسلامی بیا. گفت سر عمل چه کار کردی و برایش توضیح دادم. رفت بالای سر مریض و یک ساعت همه اندام های مریض را معاینه کرد و برای من توضیح داد. چون خودش او را عمل نکرده بود بسیار نگران بود. روز بعد مجدد بالای سر مریض رفتیم.
رو کرد به من و گفت: اگر جایی بودی و امکانات نبود از کجا می فهمی در قسمتی که روده را پیوند زدی مشکل وجود دارد یا خیر؟ گفتم نمی دانم. گفت بو میکنی هر وقت بوی مدفوع داد یعنی کار مشکل دارد. هر روز کار ما این بود و مریض را بو میکردیم و او نیز به ما میخندید.
بعد از چند روز وضعیت بیمار خوب شد و مرا به دفتر گروه فراخواند. با همان ابهت همیشگی رو به من کرد و گفت: امین اسلامی تو روزی جراح بزرگی خواهی شد. من رزیدنت زیاد داشتم و تو یکی از استثناها هستی. چیزهایی میخواهم به تو بگویم که در هیچ کتاب جراحی نمی بینی. اول اینکه جراح باید مسئولیت پذیر باشد و مسئولیت کار خود را بپذیرد. دوم اینکه گفتم بو کن که غرور تو را بشکنم که مبادا بیمار را عمل کرده ای دچار غرور شوی و باید همیشه شکرگزار باشی. خداوند امکاناتی در اختیار تو قرار داده که برای مردم کار کنی. سوم اینکه کاری که بلد نیستی در جراحی انجام نده که این شهامت یک جراح را می رساند.
پس از اتمام درس چه کار کردید؟
پس از ۷ سال که پزشکی عمومی را تمام کردم صحبت از اقامت گرفتن پزشکان ایرانی در کانادا بود و این کشور پزشکان ایرانی را به کانادا می فرستاد. مقدمات کار را انجام دادم و از تهران به نیشابور آمدم و موضوع را به حاج آقا(پدرم) گفتم.
حاج آقا سخت برافروخته شد و گفت: تو پوست و خون و رگ و پی ات از این آب و خاک است، چشمت کور می شود و برای همین مملکت خدمت میکنی و اگر هم میخواهی بروی می توانی بروی ولی دیگر بچه ی من نیستی. با این وضعیت از این اقدام‌منصرف شدم به تهران رفتم و استخدام هلال احمر آن زمان شدم و به نیشابور برگشتم. یک سال و نیم در این نهاد خدمت کردم و سپس در آزمون جراحی عمومی در دانشگاه مشهد پذیرفته شدم و همزمان با ازدواجم این مقطع را شروع کردم و پس از ۴ سال با موفقیت به پایان رساندم.
پس از اتمام جراحی مدیر کل استان تهران و همچنین از دانشگاه مشهد اصرار داشتند من در تهران و مشهد کار کنم ولی پدرم از من می خواست که در نیشابور باشم و بلاخره من را مجاب کرد که در نیشابور کار کنم و با اشتیاق پذیرفتم.
از آبان ماه ۱۳۶۰ در نیشابور مشغول به عمل جراحی شدم و تا همین اواخر که سلامت بودم بازهم در نیشابور مشغول انجام خدمت بوده و هستم.

چرا پدرتان اصرار به ماندن در نیشابور داشتند؟
زمان جنگ در شهرستان ها پزشک نبود و دکتر خواجوی مدیر شبکه بهداشت وقت نیشابور که با ما نسبت خویشاوندی داشت به پدرم میگفت اجازه ندهید برود. پدر من نیز به شدت عرق وطن و نیشابور را داشت و به همین خاطر اصرار می کرد. با اینکه اگر به کانادا، تهران یا حتی مشهد میرفتم پیشرفت بیشتری می کردم ولی هیچ وقت از کار خود پشیمان نیستم‌ و قلبا راضی هستم. آنچه که از دستم ساخته بوده انجام دادم و دینی که به همشهریانم داشتم حتی بیشتر سعی کردم ادا کنم.
از فعالیت هایتان در بیمارستان عطار (۲۲ بهمن فعلی) برایمان بگویید.
در بیمارستان عطار هم اقدامات خوبی انجام دادیم و اگر تاریخ این‌بیمارستان را نگاه کنید می بینید در بیمارستان نیشابور با تمام وجودم کار کردم و سنگ تمام گذاشتم.
بیمارستان عطار ۸۰ سال پیش توسط دکتر سعیدی و جمعی از خیرین ساخته شده بود. زمانی که من به نیشابور آمدم همین بیمارستان عطار یک دهم امکانات فعلی را داشت و مخروبه و کثیف بود.
یک گروه بازرسی از دانشگاه مشهد برای بررسی وضعیت این بیمارستان به نیشابور آمد. دکتر فرخی که در گروه بود به من گفت: این بیمارستان درجه ۴ است و از نظر پزشکی باید درش بسته شود ولی چون تنها واحد درمانی شهر است نمی توانیم این کار را انجام دهیم. برای من ابلاغ زدند و گفتند ۶ ماه به شما فرصت می دهیم حالا که مسئول بیمارستان شدید ببینیم چه تفاوتی می کند.
بیمارستان را تحویل گرفتم و یک‌گزارش کامل از وضعیت آن نوشتم و کار بازسازی را شروع کردم. شب و روز در بیمارستان بودم‌. تا ساعت ۱۲ شب و ۲ بامداد در بیمارستان بودم و صبح ها اول وقت به بیمارستان بر می گشتم.
بعد از ۶ ماه که اوضاع سروسامان گرفت و وضعیت بخش ها خوب شد بازرسان از مشهد آمدند و گفتند به شما تبریک می گوییم. بیمارستان شما درجه یک شده است. وضعیت طوری شد که دکتر بهرامی رئیس وقت دانشگاه مشهد دوبار همه روسای بیمارستان های خراسان بزرگ را به نیشابور فرستاد و گفت بروید از بیمارستان نیشابور یاد بگیرید، ببینید امین اسلامی آنجا را چگونه اداره می کند و چگونه یک بیمارستان مخروبه را ظرف ۶ ماه به بیمارستان درجه یک تبدیل کرده است.
یادم می آید اقوام مدیر داخلی بیمارستان ۲۲ بهمن مشهد که هم اکنون ۱۷ شهریور است در نزدیکی نیشابور تصادف کردند. وقتی به نیشابور آمد گفتم اقوام را به بیمارستان مشهد ببر اما گفت همین جا باشند بهتر است این جا مانند هتل است.
بیمارستان عطار آن زمان تعداد کمی پرستار داشت و تنها سه پزشک بودیم. بنده و دکتر آریامنش که متخصص زنان است و الان در مشهد است و یک جراح هندی مشغول به کار بودیم.
از طرفی چون نیشابور در مسیر مشهد بود و جاده آن دو طرفه بود تصادفات زیادی رخ می داد. آن موقع همیشه اتاق عمل درش باز بود و مراجعات خیلی بود و جراحی زیاد داشتیم.
این وضعیت سخت بیمارستان بود. امکانات کم و البته در زمان جنگ بیشتر امکانات به آنجا می رفت.
اوایل جنگ بود، دخالت های زیادی از ارگان های مختلف در اداره بیمارستان می شد البته از سر دلسوزی بود ولی دلسوزی در یک بیمارستان که کار تخصصی می کند نمی تواند موثر باشد. می گفتند این کار را بکنیم بهتر است اما مغایر با اصول پزشکی بود و صدمه را بیماران می دیدند و برای همین میگفتم تا زمانی که من هستم باید مطابق اصول پزشکی اداره شود. هر وقت هم که می خواهید من را از ریاست بردارید که این ریاست برای من ارزشی ندارد.


در خصوص فرآیند ساخت بیمارستان قمر بنی هاشم(ع) برایمان بگویید.
در سال ۱۳۶۲ که طرحم در بیمارستان دولتی تمام شد یک تعدادی از خیرین دلسوز آمدند و گفتند می خواهیم در محل تکیه یک بیمارستان و درمانگاه درست کنیم و شما هم بیا و به ما کمک کن و من هم قبول کردم.
مرحوم حاج آقای رضوانی، مرحوم حاج حسن رضایی، مرحوم حاج آقای جهانگیری، مرحوم حاج اقای احمدی که معمار خوبی بود همگی جزو هیات امنا بودند و زحمت زیادی برای آنجا می کشیدند.
سرانجام این بیمارستان را در دو طبقه باحمایت های مرحوم آیت الله غرویان امام جمعه نیشابور ساختیم. البته در ابتدا فقط اسم بیمارستان را داشت و امکانات زیادی نداشت.
اما با تلاش زیادی که آنجا شد بلاخره این بیمارستان با سختی هایی که داشت ساخته شد و امروز خوشبختانه جزو بیمارستان های درجه یک می باشد که منشا خدمات عظیمی شده است.
خاطره ای از زمان ساخت این بیمارستان در ذهن دارید؟
یادم می آید بعد از چند سال که می خواستیم قسمت سوم را بسازیم باید آسانسور تعبیه میکردیم. حاج آقای رضوانی مخالفت کرد و می گفت میخواهی روی دست ما خرج بگذاری. گفتم حاج اقا در سه طبقه امکان سقوط بیمار از روی برانکارد وجود دارد و خطرناک است.
آقای احمدی من را کنار کشید و گفت هرچه میخواهی بگو تا اجرا کنم. از مشهد سفارش آسانسور دادیم. هنگامی که عملیات ساخت آسانسور پیش می رفت آقای رضوانی پرسیده بود اینها برای چیست و گفته بودند انباری است و هر بخشی باید انباری داشته باشد.
وقتی تمام شد و فهمیدن ابتدا کمی ناراحت شدند و سرانجام یک آسانسور دست دوم از رشت با ۱۵۰ هزار تومان تخفیف به دلیل اینکه برای بیمارستان خیریه بود به ۲۵۰ هزار تومان خریداری شد و بابت آن در بازرسی ها ۱۵۰۰ امتیاز به بیمارستان دادند.
تاکنون چند عمل جراحی در نیشابور انجام داده اید؟
دقیق نمی دانم ولی احتمالا بیش از ۱۰ هزار عمل تاکنون انجام داده ام. زمان جوانی در یک بعدازظهر ۱۶ عمل جراحی انجام می دادم. دو اتاق عمل همزمان فراهم می شد و از ساعت ۱۴ تا ۱۸ چندین عمل جراحی انجام می دادم. جوان بودم و توانایی بدنی داشتم.
به جراحی علاقه داشتم و به غیر از این موارد عرقی که به نیشابور داشتم باعث می شد این مقدار کار و عمل جراحی انجام دهم. کار به جایی رسیده بود که از شهرهای مجاور نیز برای عمل به نیشابور می آمدند.
مشکلات امروز جامعه پزشکی به خصوص در نیشابور و وضعیت درمانی را در چه می‌بینید؟
در حوزه پزشکی متاسفانه پزشکان ما امروز اخلاق مدار نیستند و سرمایه مدار شده اند‌‌ و اخلاق که نماد پزشک است رخت بر بسته است. مورد بعدی دخالت های افراد غیر مسئول و بدون تخصص است که شاید دلسوز باشند ولی این دخالت ها ایراد دارد و مشکل ایجاد می کند.
در خصوص وضعیت بهداشتی و درمانی نیز تخت های بیمارستانی و تعداد پزشکان در این سال ها افزایش پیدا کرده است ولی به میزان رشد جمعیت نبوده و بیمارستان سوم هنوز متاسفانه ساخته نشده است.
در خانواده شما ادبیات و شعر نیز جایگاه خاصی داشت، در این باره توضیح دهید.
بله. مادر بزرگ پدری بنده شاعر بود و به بی بی جلال الشریعه معروف بود و تخلصش جلالی بود و دیوان اشعارش موجود است. عمه بنده نیز شاعر بود و شعر می گفت. این بیت از مادر بزرگم به یادم مانده است:
چون تن ز روان پاک بیران گردد
این کالبدم به خاک یکسان گردد
از مرگ نمی ترسم از آن می ترسم
دل خانه مهر اوست ویران گردد
پس توجه به تحصیل زنان نیز در خانواده شما وجود داشت؟
بله. پدرم فرد متشرع و دین داری بود و به تحصیل دختران هم اهمیت می داد‌‌‌ و هر سه خواهر من معلم بودند.
در واقع نگاه پدرم‌ انسان مدارانه بود. معتقد بود زن با حجاب اسلامی می تواند در جامعه باشد. خودش هم دروس قدیمه را تا حجه الاسلامی و دروس جدید را تا دیپلم خوانده بود. به نظرم خودم‌ نیز بین پزشک زن و مرد تفاوتی ندارد و برتری بستگی به علم و اخلاق او دارد.
ظاهرا شما نیز مطالعات زیادی در خصوص فلسفه داشته اید، در این باره توضیح می دهید؟
بله. یادم می آید پدر دکتر مجد را در نیشابور عمل کردم و ایشان یک کتاب قرآن منظوم دکتر مجد را به من هدیه داد. این کتاب علاوه به نظم در آوردن آیات قرآن تفاسیر آیه ها را نیز نوشته بود. این کتاب و تفاسیر آیه ها را خواندم و به آن علاقه مند شدم.
بعد از آن به برنامه های دکتر دینانی از شاگردان علامه طباطبایی در حوزه فلسفه که از تلویزیون پخش می شد علاقه مند شدم و با اندیشه های علامه طباطبایی آشنا و به تحقیقات وی نیز علاقه پیدا کردم. به نمایشگاه تهران رفتم و چندین جلد کتاب در حوزه فلسفه خریدم و کتاب های متعددی از دکتر ابراهیم دینانی مطالعه کردم و اینگونه شد که علاقه مند به حوزه فلسفه اسلامی و شیعه شدم. چیزی از فلسفه نمی دانم ولی با توجه به این مطالعات چیزی از آن می فهمم.
به عنوان مطلب آخر اگر توصیه ایی به پزشکان دارید بفرمایید.
به پزشکان توصیه می کنم راه حکما را بروید، پزشکی سرمایه داری نیست پزشکی خدمت بی تعارف و بدون منت به بندگان خدا است. به همین دلیل پزشکان قدیم معروف به حکیم و جامع الشرایط بودند و امیدوارم روزی جامعه پزشکی به آن زمان برگردد.