یک معرفی از خودتون اول بگویید؟
درباره بیوگرافی باید بگویم که من متولد ۱۹خرداد ۱۳۵۸ مطابق با نهم ژوئن۱۹۷۹ در گیلان هستم و کودکی را در ساحل و صدای دریا و سبزی درخت های نارنج که در کنار یک قصابی بودند گذراندم و گاه و بی گاه به تماشای درخت و خون می رفتم. نوجوانی را در صدای اذان گل دسته های مشهد سپری کردم و جوانی را در کتاب فروشی ها و شلوغی های تهران و سربازی را در کویر نائین و آبی کاشی اصفهان و سال هاست مسحور تنفس ناب صبح نیشابورم.
در چه سنی جرقه شعر در شما زده شد؟
بعد از مهاجرت به خراسان و سکونت در مشهد …حدود سال های ۷۲ ۷۳ نخستین جرقه های شعر در من زده شد و شروع کردم به کار و مطالعه. البته آن روزها فضای ادبیات و شعر این گونه نبود. برای این که بتوانی شعری بخوانی یا بشنوی باید به جلسات متعدد و مختلف سر می زدی باید به معنای راستین کلمه شاگردی می کردی…و دیگر این که نمی توانستی به سادگی شعر بخوانی و ….در حقیقت باید اول حقانیت خود را ثابت می کردی بعد خود گروه و جلسه تو را می پذیرفت یا رد می کرد. آن روزها شعر در شراره های جوانی و عشق شعله می زد و ذیل دوست یافتن و دوست داشتن کلمه ها از عمق دل نوجوانی و جوانی زبانه می زد. شرایط خاصی بود و لازم بود یا خاص باشی یا جدی. باید می خواندی و می شنیدی. برخی از جلسات عمومی بود و برخی دیگر خصوصی. در جلسات خصوصی بعضی وقت ها برای نقد یک شعر ساعت ها حرف زده می شد و گفت و گو در می گرفت و بعد از جلسه احساس می کردی که مثل یک گیاه که جوانه زده است در حال قد کشیدن هستی.
کلمه ها در قوام و قوانین وزن تبدیل می شدند به بیت و به قول شما جرقه ها تبدیل می شدند به شعله ….و چند سال گذشت و آتش گرفتم. و دیگر نمی توانستم از کلمه ها فرار کنم. شاعرها برایم مهم شدند. شروع کردم به خواندن و خواندن.
مطالعات شما در چه حوزه ای بود و اولین کتابی که خواندی را آیا به خاطر داری؟ و این روزها چه می خوانی؟
مطالعه شعری من از کلیات سعدی….نسخه ای قدیمی با کاغذهای کاهی مال دوران تحصیل پدرم…آغاز شد…البته در زمینه شعر…کلیات سعدی را ورق می زدم و غرق می شدم در شاه بیت های سعدی…شاید به همین دلیل باشد که ابتدا شاعری را با غزل آغاز کردم…البته ناگفته نماند غزل از سپیده دم ادبیات و طلوع خودش به این شکل تا ابدیت ادبیات و شعر همیشه همراه شاعران خواهد بود و از میان نخواهد رفت. غزل قالب نیست بلکه یک حالت کامل از ارائه کلام ذیل مفهوم شعر است با تأکید بر تعارف دقیق شعر آن هم از نوع غیر نیمایی و از منظری می تواند پل ارتباطی قرن ها درد و درک باشد آن هم ذیل تعاریف گوناگون ارائه شده ی شعر که به نظرم در نهایت همه گی یکی هستند. اصلاً غزل ناب و خوب به هیچ وجه کهنه نمی شود و نمی توان گفت به آن بد است مگر این که بد سروده شده باشد. و گرنه غزل خوب همیشگی ست. بعد ها که کار را به شکل جدی تر دنبال کردم شروع به خواندن کردم…از گذشته تا کنون از شطح تا نقد…از نظریه های ادبی تا فرهنگ ها و روایت های اسطوره ای…. از افلاطون تا نیچه …درباره زبان و زبان شناسی…ترجمه…رمان…بوطیقا…
در مورد دیدگاه خودتان در مورد شاعران گذشته و حال بگویید؟
شاعر گذشته و حال ندارد. شاعر اگر شاعر باشد مابقی دیگر حرف بی هوده است. از رودکی تا کنون هر شخصی که توانسته است اثر خوب بیافریند باقی مانده است و مابقی یا از یاد رفته اند و از بین، یا نهایتاً در تذکره ها و جنگ ها دارند روزگار را در بی مخاطبی سپری می نمایند. شاعرها به نظرم انسان هایی هستند که برخی از حرف ها و دردهای خود را نتوانستند با زبان ساده بگویند و به همین خاطر و با توجه به شرایط ارائه دست به خلق اثر زدند.
آیا شعر گفتن برای شما دغدغه است؟
ببینید هنر در درون انسان ها رخنه می کند و ریشه می دواند، اما پیش از این باید بستر و استعداد برایش فراهم شود و در برخی موارد و مسائل موضوع ارث و استعداد با هم در تلاقی و تلفیق قرار می گیرد و به نظرم یک امر درونی ست. یعنی وقتی کسی قدم در راه شاعری می گذارد باید خصایل یک شاعر را نیز یا دارا باشد یا به دست بیاورد. در حالت دوم معمولاً شاعر شکست می خورد چرا که شعر متعلق به انسان هایی ست که در مقایسه با سایر انسان ها برخی مطالب را زودتر و بیشتر دریافت می نمایند. و این ویژگی اکتسابی نیست.
و البته به نظرم در حالتی خاص تر یعنی پس از مقام شاعری و در لحظات خلق اثر باید توجه داشت که دغدغه ذهن هر شاعر حرفه ای پیام و حرفی ست که در اثر دارد و می خواهد آن را به دیگران منتقل نماید. که البته ذیل یک سری تعاریف فلسفی و زبان شناختی وارداتی بی هوده موجب شده است که شاعرنماهای موج سوار بدون حرف و درد، ژست فیلسوف شاعر را به خود گرفته و به تولید بی در و پیکر متن های بپردازند که فقط خودشان اسم شعر را بر آن ها می گذارند. در صورتی که بسیاری از این آثار هر چیزی می تواند باشد جز شعر. دغدغه من رسیدن به مرحله و جایگاهی ست که مخاطب مرا به عنوان خالق اثر بپذیرد و آثارم را دنبال کند.
شعر سرایی زمان خاص و حال و هوای خاصی می خواهد؟
لزوماً نه…همیشه نمی تواند این گونه باشد. یعنی شعر معمولاً به سراغ شاعر می رود و شاعر آن را در خود می پروراند و بعد با آموزه های ادبی دست به خلق اثر می زند. این که شاعری بگوید آثار من همه در لحظات خاص و به شیوه ی آسمانی ایجاد یا خلق شده اند بیشتر دارد از ذهن اغراق کننده شاعرانه ی خود بهره می جوید. درد و درک شاعر به واسطه قوه ی ادراک بالایی که در طی سال ها ممارست و مطالعه به دست آورده است در نهایت کمک کننده ی او در خلق اثر است. هر شاعری که حرفی برای گفتن داشته باشد و حرف خاصی باشد که به درد خلق اثر و خلق و خوی مخاطب بخورد معمولاً موفق تر است. شاعران بی درد و درک معمولاً بی در و پیکر می سرایند. و در بازخورد مصرف کننده گان اثر، معمولاً در حاشیه زمان را سپری می کنند.
قالب شعری شما چیست برای خوانندگان خاتون شرق توضیح بدهید و این که چرا ان قالب را انتخاب کردید؟
همان گونه که عرض کردم برای من جوهر شعر مهم است تا نحوه ی بیان و قالب اثر .هر مضمون و موضوع و هر مطلب و مفهوم معمولاً کالبد درونی خود را به قالب مورد نظر خود ارائه می کند. من در حال حاضر همان گونه که اشاره کردم در حال ارائه آثار بعد نیمایی خود هستم که به نظرم بهترین عنوان برای آن همان شعر سپید می باشد. همین جا باید اشاره نمایم به نظر من ما سه دوره شعری داریم آن هم با نقطه عطف قرار دادن نیما یوشیج. یکی پیش از نیما و دیگری بعد از نیما. و باز به نظر بنده که در طی هشت سال گذشته مطالعات خود را معطوف به این مساله نموده ام نام های ساختگی جریان های شعری بعد از نیما از لحاظ معنا و مفهوم ِکلمه و سبک همگی یکی هستند؛ متنها با تفاوت ها و تمایز های محتوایی و نحوه ارائه در ذیل شاعرانگی ها و ویژگی های منحصر به فرد که در نهایت متمایز کننده آثارشان با دیگر شعرا می باشد است.بیشتر آن ها آثاری هستند که مقید به قواعد و قوانین شعر کلاسیک یا نیمایی نبوده و جریان سبکی و ساختاری خود را دارا بوده و دنبال می کند.که همان گونه که اشاره شد بهترین عنوان همان عنوان ِشعر سپید است که بر آثارشان می گذاشت.
یعنی در کل جریان های شعری را نمی توان لزوما با اسم گذاری تقسیم بندی نمود. شعر باید قالب و محتوا را در خود داشته باشد. شعر موفق شعری ست که نتوان آن را دست کاری کرد و در دسته و بسته قرار داد.
من به دلیل مطالعه و پژوهش در حوزه تجمیع نظریه های ادبی و بررسی مسائل شعر مطرح شده پس از نیما فعلاً آثار بعد نیمایی که همان شعر سپید می باشد را ارائه می کنم که گمانم بر آن است شعر پیش از نیما دارای سازمان و ساختمان است و شعر نیمایی نیز شاخصه های اصلی و اصیل خود را یافته است و شعر بعد از نیما که کلی اسم برایش انتخاب نموده اند از جمله سپید، حجم، گفتار، حرکت ناب، نو، فراگفتار،و غیره و ذالک دچار بحران و قهقراست و فکر می کنم من یا شاعرانی همچون من می توانند با دقت نظر در ارائه آثاری که قواعد شعری را ذیل تلاش های شاعرانی همچون شاملو سپری نموده است شعر معاصر آن هم ذیل گونه ی شعر سپید را از این تقسیم بندی های بی مورد خلاص نموده و شعر بعد از نیمایی را به سامانی رسانده و برای آن یک بوطیقای جامع ارائه بدهند. اکثر بحران های ایجاد شد بر می گردد به مانی فست های ارائه شده توسط برخی از شعرا که خود نیز در خیلی موارد مقید به آن نبوده یا نمانده اند و شعر خود و جریان شعری را دچار یک سردر گمی و قهقرا نموده اند. البته لازم می دانم عرض کنم نگارنده سطور در حال تبیین و تدون جریان های شعری بعد نیما و ارائه یک نظریه ادبی جامع می باشم که بخشی از این کار در رساله کارشناسی ارشد بنده مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
وضعیت شعر و شاعری شهرمان را چطور می بینید؟
بنده در یادداشتی پیش از این اشاره کرده ام که شعر شهر نیشابور شایسته نام پرآوازه اش نیست. حال درست است که از لحاظ شاعران کلاسیک و غزل سرا در قرون گذشته و نیم قرن اخیر دارای چهره های سرشناسی می باشد…اما در حوزه شعر بعد نیما یا شعر سپید تاکنون هیچ چهره ی درخشانی را در خود نپرورانده است.
آن دسته ای که در این باره در حال تلاش هستند اکثراً آثار متوسطی از خود ارائه نموده اند. و البته این مطلب را باید در مجالی دیگر و با حضور دوستان مورد بررسی و نقد قرار داد.
وضعیت انجمنهای ادبی شهر چگونه است؛ آیا امیدی به آن ها هست؟
درباره انجمن های ادبی باید گفت که این انجمن ها به واسطه ی این که حالت آموزشی خود را از دست داده و بیشتر محل قد برافرازی علاقه مندان به شعر و شاعری گردیده ؛ متاسفانه دارای چشم انداز دراز مدت مناسبی نیست. من حدود دو سال هر هفته سه شنبه ها در محل اداره ارشاد کارگاه شعر جوان را با کمک دوستان برگزار کردم و در آن مدت مطالب بسیار خوبی نیز رد و بدل شد…و تازه داشت انجمن شکل خوبی پیدا می کرد که متاسفانه دچار حب و بغض دوستان شد و بنده ترجیح دادم که دیگر مزاحم دوستان نباشم و به کار خود مشغول شدم آن هم در کتابخانه تخصصی شعر و فلسفه خودم در منزل. به نظر من جوان تر ها باید با ارائه آثارشان نزد پیش کسوتان ِهر گونه ی شعری ابتدا بخت آزمایی نموده سپس دست به طبع آزمایی بزنند. چه بسا بسیاری از این ها در حوزه شعر سپید به بی راهه رفته و به واسطه عدم حضور شاخصه های سنجشی و اشخاص شاخص و سنجشگر حتا وارد جریان شاعرانه نشده اند چه برسد به تولید و ارائه اثری که قابل نقد و بررسی باشد. و نیشابور از این لحاظ دچار بحران گردیده است.
به نظر شما ارتباط شعر با مخاطب چه گونه است و چه جایگاهی دارد؟
به نظر من این حرف که مخاطب در شعر نقشی ندارد بیشتر از این که به نوعی بیانگر اثری ممتاز و دارای شناسنامه باشد خبر از بی محتوایی و بی هوده گویی اثر و صاحب اثر می دهد .مگر می شود چیزی خلق نمود که به درد کاری نخورد؟ پس چرا خلق شده است؟ این که مخاطب نمی فهمد نیز قوز بالای قوز است. چرا که تمام مخاطب ها نمی توانند نفهم باشد و تنها خود شاعر فهمیده…به نظر من نقش مخاطب هر چند در لحظه سرایش کم است اما در میزان مصرف و پذیرش شعر بسیار با اهمیت است. شعر سروده می شود که خوانده شود وگرنه چه دلیلی دارد کلی انرژی صرف بشود و هیچی به هیچی.
برخی شاعران جوان را در شعر به فقر مطالعاتی و عدم وجود منابع مطالعاتی و حتی عدم آگاهی متهم می کنند، نظر شما در این باره چیست؟
به نظر من جوان اسمش روی خودش است جوان است و جویای نام و جاه. حال این جایگاه می تواند جاودانه باشد یا موقت. برای یافتن جایگاه جاودانه باید کار کرد و تلاش نمود و به دست آورد و ارائه نمود و نمره قبولی گرفت و بعد کم کم به کلاس بالاتر رفت و بعد فارغ التحصیل شده و سپس به ارائه اثر دست یازید. نمی شود یک شبه ره صد ساله را پیمود. این پیمودن یک شبه افسانه است و داستان.
به نظر شما، تلاش شاعران جوان بیشتر متوجه ماندگار شدن شعر است یا تجربه کردن فضاهای نو؟
دربار دیگران باید از خود آن ها پرسید اما بنده در حال تلاش هستم تا شاید بتوان آن چه که بر اساس دستاورد ها و مطالعات در ذهنم شکل گرفته است را به ثمر برسانم. حال اگر در نهایت منجر به تدوین و تألیف یک کتاب جامع بشود که چه بهتر.
کدام ارزش اخلاقی است که در زندگی فردی و جمعی شما نقش برجستهای دارد؟
معیارهای انسانی و شناخت توانمندی هر فرد ذیل مشخصات خود که چه قدر است و چه می تواند بکند برای من خیلی اهمیت دارد.آدم باید آموزه های خود را از کودکی بر اساس اصول برجسته انسانی و محورهای اصیل انسانیت بنا نهد. آدم نباید سریع تحت تأثیر قرار بگیرد و تغییر کند. آدمی که با یک صندلی عوض می شود با حذف صندلی همان خود اولی را نیز گم می کند. شاعری که با جذب چند مخاطب و چاپ کتاب به خود ببالد و دست از تلاش بردارد حتماً شکست می خورد. به نظرم بالاترین ارزش اخلاقی در این است که در راه خود و آرمان های کوچک و بزرگ خود تلاش کنیم و در راه کسب معرفت، آموزه های اصیل و اصلی را چراغ راه خود قرار بدهیم.
چه توصیه ای برای دوستان و جوانان علاقمند به شعر دارید؟
به نظرم بهترین توصیه این است که بر اساس واقعیت های رخ داده درباره خودشان قضاوت کنند یعنی با مطالعه بر روی خود و آثار دیگران و تمرین و مشق شعر کنند و اگر دیدند که نمی توانند گام های استواری در این راه بردارند راه دیگری در پیش بگیرند. قرار نیست همه شاعر باشند خیلی ها می توانند داستان نویس بشوند موزیسین بشوند و حتا می توان پدر و مادر خوبی بشوند… ولی شاعر ضعیف یا متوسط نباشند.
مسعود اصغر نژادبلوچی را دریک جمله توصیف کنید
جوینده و سرگشته رموز کلمه آن هم برای التیام دردها با رویکرد شاعرانه…
یک خاطره از حال و هوای شاعریتان بگویید؟
قشنگ ترین خاطره ام این بود که چند سال پیش فهمیدم تا به این جا راه را بی راهه رفته ام و تنها به خودم فکر کرده ام و شروع کردم به زندگی در شعر آن هم با همراهی دیگران.
چگونه می توان مسعود اصغر نژاد بلوچی شد؟
من هنوز خودم نشده ام. هر وقت خودم شدم حتماً به دیگران اعلام خواهم کرد. اما به نظرم در شعر تا آدم نرسد و پخته نشود مشتری و مخاطب ندارد.